یادداشتهای یک دستفروش
۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه
۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه
دم اذان از مسجدا پخش میشه:
پروردگارا ملت علیل و ذلیل ایران را خاک بر سرتر بفرما، یه مشت یابو میگن آمییییییییین!
بارالها دروغ را که سرمایه این مملکت است پررنگ تر و قوی تر بفرما. یه مشت گاو میگند آمیییییییین!
پروردگارا حکومت اسلامی را که ارث پدر جد من است بر من محفوظ بفرما! یه مشت دیوث میگند آمییییییین!
خداوندا این دست منم شفا بده بتونم کف دستی بزنم. یه مشت کونی میگند آمیییییییییین!
بارالها دروغ را که سرمایه این مملکت است پررنگ تر و قوی تر بفرما. یه مشت گاو میگند آمیییییییین!
پروردگارا حکومت اسلامی را که ارث پدر جد من است بر من محفوظ بفرما! یه مشت دیوث میگند آمییییییین!
خداوندا این دست منم شفا بده بتونم کف دستی بزنم. یه مشت کونی میگند آمیییییییییین!
۱۳۸۹ مهر ۱۳, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه
سینمای ما!
نِشِستن راجبی بازیگرا نظر میدن رفیقمون میگِد من حاضرم با باران کوثری ازدواج کونم اون یکی میگِد من حاضرم با گلشیفته ازدواج کونم ممده در اومدس میگِد من با هدیه تهرانی
من نه گذاشتم نه برداشتم گفتم من حاضرم همشونو بوکونم!
من نه گذاشتم نه برداشتم گفتم من حاضرم همشونو بوکونم!
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
مشتری - 3
به یارو گفتم فیلم میخَی؟
گفت: تو خونه مون ماهواره داریم فارسی وان میبینیم.
تو دلم گفتم خاک تو سَرِد لیاقتت همین قدس احمقی کِوِرِی!
گفت: تو خونه مون ماهواره داریم فارسی وان میبینیم.
تو دلم گفتم خاک تو سَرِد لیاقتت همین قدس احمقی کِوِرِی!
۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سهشنبه
مشتری - 2
به یارو گفتم فیلم میخَی ( البته من به این غلیظی حرف نیمیزِنما سویی تفاهم نشِد) گفت من خودم فیلمم دادا گفتم پَ بیا برو تو این کیفی من تا بفروشمِد. مرتیکه ...
اشتراک در:
پستها (Atom)